پارت چهل و هفتم

زمان ارسال : ۱۳۲ روز پیش

زمان تخمینی مطالعه : حدودا 7 دقیقه



فصل 23
عباس و ابراهیم و جعفر دم در خانه پدری ابراهیم به صحبت ایستاده بودند. ابراهیم خندان گفت:
ـ از وقتی زن گرفتی دیگه مارو تحویل نمی گیری!
ـ هنوز دو روز شده ما زن دار شدیم؟
ابراهیم گفت:
ـ مثل این که فقط ما موندیم!
هومن پسر همسایه در حالی که کت و شلوار شیکی به تن داشت به پسرها نزدیک شد و گفت:
ـ سلام بچه‌‌ها!
و با عباس و بقیه دست داد و گفت:
ـ چه خبرا؟

378
94,031 تعداد بازدید
451 تعداد نظر
71 تعداد پارت
نظر خود را ارسال کنید
فقط از طریق اپلیکیشن دنیای رمان میتوانید نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
  • اسرا

    00

    ای بابا عباس نره پیش هومن برای کارچقدرخوب بارفتن بهاربهمن ملیحه تنهانمی مونن وبچه دارشدن🙏بانو💞

    ۲ ماه پیش
  • مرضیه نعمتی | نویسنده رمان

    🥰💖

    ۲ ماه پیش
  • مریم گلی

    10

    چقدر عشقشون پاک وبی آلایشه ،امیدوارم به زودی زود یه کار خوب هم عباس پیدا کنه وخوشیشون کامل بشه ممنونم نویسنده جان

    ۴ ماه پیش
  • مرضیه نعمتی | نویسنده رمان

    آرامش زندگی عباس بهار بود که عباس بعدها با تمام وجود بهش رسید. برای جوونی با وضعیت پای عباس واقعا پیدا کردن شغل مناسب مشکله اما جای نگرانی نیست. خدا همیشه هست و به فکر همه بنده‌هاشه🙂❤🙏

    ۴ ماه پیش
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.

شما هیچ پیامی ندارید